b-n

b-n




امشب یک گریه امانم بده
فرصت حرفی به زبانم بده
مژده ای از من به کسانم بده
چون سحر آید به خدا می روم
من دگر از شهر شما می روم
آمده بودم که به دل سادگی
زنده شوم با غم دلدادگی
پر کشم اکنون سوی آزادگی
هدهدمو سوی صبا می روم
من دگر از شهر شما می روم
ای نفس خسته مرا صدا کن صدا کن صدا کن
زین قفس بسته مرا رها کن رها کن رها کن
غمزده ای خدا این همه تنها چرا
بین ز کجا تا به کجا می روم
من دگر از شهر شما می روم





با یادت سرمستم ای نگاه آسمانی
یادم کن تا هستم ای امید زندگانی

تا به هر ترانه
می کشد زبانه
شور عاشقانه من
حال دل می گویم با زبان بی زبانی

هر لبخندت
با من گوید
دل مده به دست غم در این عالم
بنشین با عشق
تا گل روید
زین شب خزانی

تا که از نگاه تو نور شادی می بارد
دل ز مهربانیت شور و شادی ها دارد

با تو خزان من بهاران
با تو شبم ستاره باران از نورافشانی

چه بخواهی چه نخواهی
دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی

دل و جان سرمست از شوق نگاه تو
همه جا حیرانم دیده به راه تو
که بدین روح افزایی زیبایی رویایی چون بهشت جاودانی

چه شود گر بازآیی چون نفس باد سحر
می رسدم جان دگر
دیده کشد سوی تو پر
همسفرم شو که می توانی

پر و بالم را با دیدارت کی بگشایی؟
تب و تابم را با لبخندت کی بنشانی؟

با یادت سرمستم ای نگاه آسمانی
یادم کن تا هستم ای امید زندگانی