از دست دلبر باشد
در دفتر این زندگی ، عشق تو جوهر باشد
حرف من بی کس همی ، دوری ز دلبر باشد
عشق من بی کس خدا ، چون جوهری خونین شده
خون می چکد از این قلم ، از دست دلبر باشد
او خون کند این شیشه ام ، از این جگر خون می چکد
با خون چرا کردم وضو ؟ از دست دلبر باشد
جان کندنم را دیده است ، لیکن ز من دوری کند
در خاک خون دل می تپد ، از دست دلبر باشد
بی او کشیدن یک نفس ، بر من چرا مشکل شده ؟
گویی که خنجر در گلوست ، از دست دلبر باشد
یک شب درون هجله شد ، دیگر خبر از او نشد
رسوائیم اه ای خدا ، از دست دلبر باشد
در هر سخن صد نکته است ، با دل شنو حرف دلم
این بی کسی در عالمم ، از دست دلبر باشد